-
چهارشنبه, ۲۴ آذر ۱۴۰۰، ۰۵:۰۰ ب.ظ
-
۱۱۹۸
نفوذ در عصر دریا/جلسه کلبه کرامت 646
(از این یکی از سه لینک زیر)
+دانلود با کیفیت
دانلود جزوه مرتبط با نفوذ در عصر دریا(تمام حقوق این اثر محفوظ است/ افرادی که می توانند یاری دهند در تبدیل این جزوه به کتاب با ما در ارتباط باشند 09357787609)
ما میخواهیم به دلیل اهمیت این موضوع، این جزوه منتشر شود
اگر نبینی بهتره کلا درباره نه ایران و نه جهان صحبت نکنی!؟!
ابتداش مقدمه هست بعد بصورت داستانی تاریخ بیان می شود
بسیار جالب و مهم است
- فرانسویها از اقیانوس اطلس گذشته و به آمریکای شمالی رسیدند.
- انگلیسیها از طریق مسیرهای دریایی تقریبا به تمامی نقاط جهان رفته اند. به آمریکای شمالی، آمریکای جنوبی و شرق آسیا رسیدند.
- هلندیها به آمریکای شمالی رسیدند.
- پرتغالیها به کشور ایران، کرانههای آفریقا و آسیا رسیدند و تقریبا می توان گفت که کمتر به سمت قاره ی آمریکا حرکت کرده اند.
- اسپانیاییها به آمریکای مرکزی، آمریکای جنوبی و کرانههای جنوب آسیا و قاره آفریقا رسیدند.
پیشینه استعمار
در بررسی تاریخ ملاحظه میشود که اکثر کشورهای جهان در دورههای مختلف تحت سلطه قرار گرفته، پیامدهای استعمار را چشیدهاند؛ به طوری که ایرانیها، یونانیها، رومیها، کارتاژیها و فنیقیها موفق شدند امپراتوری وسیع استعماری را به وجود آورند. اما استعمار دوره جدید اصولا پدیدهای اروپایی است با ویژگیهای خاص خود که موفق شد کشورهای آسیایی، افریقایی و امریکای لاتین را تحت سلطه خود درآورد.
تاریخ استعمار را میتوان از روزگار باستان تا زمان حاضر به دورههای سهگانه زیر تقسیمبندی نمود و مورد مطالعه قرار داد:
الفــ دوره باستان: تاریخ استعمارگری با دستاندازیهای فنیقیها بر کرانههای دریای مدیترانه آغاز میشود. فنیقیها در قرنهای یازدهم تا نهم پیش از میلاد حوزه مدیترانه را استعمار نمودند و در سراسر کرانههای شمال آفریقا چندین ماندگاه به وجود آوردند. نامدارترین ماندگاه آنان، یعنی کارتاژ، رفتهرفته به دولت استعمارگر و امپراتوری پهناوری تبدیل شد که در اوج عظمت خود، از لیبی تا کرانههای شبهجزیره ایبری (در جنوب غربی اروپا، شامل اسپانیا و پرتغال) امتداد داشت. هدف اصلی از ایجاد این ماندگاهها گسترش بازرگانی بود.
همزمان با فنیقیها، یونانیها نیز در جستجوی مستعمره بودند، اما نوع استعمار و انگیزه مستعمرهسازی یونانیها با فنیقیها تفاوت عمدهای داشت؛ بدین معنی که بعضی از ماندگاههای یونانی، مانند ماندگاههای فنیقی، برای تجارت و گسترش بازرگانی برپا گردید، ولی انگیزههای سیاسی و حادثهجویی و فشار افکار عمومی نیز از عوامل عمده مهاجرت یونانیها از شهرهای یونان بود: «یکی از این عوامل تسخیر اراضی از طرف اشراف، خلع ید کشاورزان کوچک، رشد قشرهای صنعتکاران و بافندگان که منافع آنها با احتیاج طبقات اشرافِ حاکم مبانیت داشت، بود و عامل مهم دیگر، این حقیقت بود که بسیاری از مناطق کمحاصل یونان به گندم خارجی احتیاج داشتند.»[۷]
شیوه استعمارگری روم نیز دگرگونه بود. این دولت بیشتر در خشکی و از راه فتح نظامی قلمرو خود را گسترش داد. پس از بر افتادن امپراتوری روم تا بر آمدن اروپا در قرنهای پانزدهم و شانزدهم میلادی، نمونههای بارز دولتهای استعمارگر، دولتشهرهای ایتالیا در کرانههای مدیترانه بودند.
بــ دوره استعمار جهانی: در این دوره، تاریخ شاهد نفوذ اروپاییان در دنیای غیراروپایی است. ابتدا پرتغالیها و هلندیها از راه تسلط سیاسی بر هندوستان و جزایر سوند (Sonde) انحصارات تجارتی برای خود در نظر گرفتند. اسپانیاییها به تسخیر سیاسی و مذهبی امریکا همت گماردند. انگلیسیها و فرانسویها نیز به صورت دریانوردان و ماجراجویان، راههای جدیدی را به سمت شرق میپیمودند و بدین ترتیب سلطه انسانِ سفید بر قسمت وسیعی از جهان برقرار گشت و جستجوی سودهای وسیعتر، آنان را هرچه بیشتر به اشغال و تسخیر سرزمینهای ملل دیگر وادار کرد تا اینکه سیستم استعماری در شرق و غرب پا گرفت.
بدین ترتیب کشورهای جدید، یعنی فرانسه جدید (کانادا)، انگلستان جدید (ایالات متحده شمال شرقی)، اسپانیای جدید (مکزیک) و کاستیل جدید (پرو)، پا به دایره وجود گذاردند.
اما در شرق، یعنی در ایران، هند و مالزی، که دارای نفوس کثیر و دولتهای نیرومند بودند، به تاسیس نمایندگیهای تجارتی توسط شرکتهایی که در انحصار دولتها بودند موقتا اکتفا گردید.[۸]
از سال ۱۸۷۰٫م و مخصوصا در آغاز ۱۸۸۰٫م، حرکت عظیم توسعه مستعمراتی اروپاییان شروع شد که نتیجه آن تقسیم کامل قاره افریقا بین استعمارگران اروپایی میباشد.
توسعه و جهانگشایی اروپا در این قرون به دولتهای اروپایی محدود نشد، بلکه اکتشاف و تسخیر سیبری به دست روسیه تزاری دارای تقارن تاریخی بود؛ بدین معنی که مسکو نخست در ۱۴۸۳٫م از فراز اورال، که سرحد آسیا و اروپاست، گذشت و سپس در سال ۱۵۵۹٫م به طور جدی رسوخ در آسیا را آغاز کرد.[۹]
قرن هفدهم دوره رشد شتابان سیاست استعماری بود و دو عامل در پیروزی دولتهای استعمارگر تاثیری عمده و سرنوشتساز داشت؛ یکی قدرت نیروی دریایی برای از بین بردن رقیبان، و دیگری تولید و فراهم آوردن کالاهای صنعتی برای حمل به مستعمره با کشتی. اسپانیای قرن هفدهم از این دو عامل بیبهره بود و هلند یارای رقابت با فرانسه و انگلستان را نداشت؛ در نتیجه این دو دولت (فرانسه و انگلستان) سرآمد دولتهای استعمارگر شدند.
قدرتهای استعماری برای حفظ منافع اقتصادی خود، حکومتهای محلی را تحت کنترل میگرفتند و این کنترل به دو صورت انجام میشد: اول اینکه آنها را مستقیما تحت عنوان مستعمره، استثمار میکردند و دوم اینکه کشورهای تحت سلطه را به عنوان تحتالحمایگی اداره مینمودند. نکته شایان ذکر این است که کشورهای استعمارگر، تحت سلطه گرفتن کشورهای غیراروپایی را بدین صورت توجیه میکردند: بریتانیا مدعی بود که نژاد انگلوساکسون باید بر دنیا حکومت کند. ویکتور هوگو میگفت انسانیت به فرانسه احتیاج دارد. روسیه معتقد بود که برای جلوگیری از تصرف شرق توسط اروپا، این منطقه باید تحت سلطه روسیه درآید و آلمانیها میگفتند خدا با آلمان است.[۱۰]
جــ قرن نوزدهم و بیستم: رشد داد و ستد اقتصادی و غارت کشورهای مستعمره در نهایت به انقلاب صنعتی انجامید و بنیاد اقتصادی و سیاسی کشورهای استعمارگر را دگرگون ساخت و کار بهرهکشی از منابع مستعمرهها بیش از پیش بالا گرفت و این سرزمینها به منابع ماده خام برای صنایع کشورهای صنعتی و بازار فرآوردههای آنها مبدل شدند.
سالهای اول قرن نوزدهم با توسعه مستعمرههای بریتانیا در کانادا و ایجاد مستعمرههای جدید در استرالیا، افریقای جنوبی و زلاندنو قرین بود. مهاجرتهای بزرگی که طی سالهای میانه این قرن به وقوع پیوست و افزایش تقاضای انگلستان صنعتی برای مواد غذایی و مواد خام، این مستعمرهها را به صورت دومینیونهای (Dominion، کلمهای انگلیسی به مفهوم متصرفات امپراتوری، نامی است که قبل از الیزابت دوم به بخشهای مختلف کمنولث (کشورهای مشترکالمنافع) میدادند. این کشورها که ظاهرا دارای استقلال سیاسی بودند، از نظر سوگند وفاداری که به پادشاه انگلستان یاد کرده، به پادشاه انگلیس وفادار بودند) بزرگی درآورد که دولتهایشان نیمه استقلالی داشتند.
در ربع آخر قرن نوزدهم، بر اثر رشد صنعت و سرمایهداری، بار دیگر رقابتها و مبارزات بینالمللی استعماری اوج گرفت. در نتیجه دامنه نفوذ فرانسه تا شمال افریقا کشیده شد و این دولت قسمتهای بزرگی از افریقای شمالی را زیر سلطه و نظارت خود درآورد. به دنبال فرانسه، اسپانیا و ایتالیا نیز دامنه نفوذ خود را تا آن حدود گسترش دادند. آلمان در پایان قرن نوزدهم وارد کشاکشهای استعماری شد. کشاکش بر سر جزایر اقیانوس آرام و برپا کردن قرارگاههای تجارتی در چین، که با رخدادهای اخیر همراه شد، ایالات متحده امریکا را به عنوان یک دولت استعمارگر جدید در صحنه کشاکشهای استعماری پدیدار کرد.
استعمار در هندوستان
از مشخصات اصلی استعمار در وهله اول، اعمال زور در جهت حفظ منافع کشورهای اروپایی است و در وهله دوم فلج کردن صنعتگران بومی؛ که در نتیجه به توسعه کشورهای اروپایی میانجامد و به عنوان مثال میتوان به استثمار هندوستان توسط بریتانیا در نیمه دوم قرن هیجدهم میلادی اشاره کرد.[۱۱]
هندوستان برای انگلستان یک منبع ثروت بیکران به حساب میآمد. آنها از هندوستان نه تنها گندم، جو، پنبه و برنج، بلکه طلا، یاقوت، زمرد، الماس و لاجورد به انگلستان صادر میکردند.[۱۲]
ویل دورانت در کتاب اختناق هندوستان مینویسد: «دولت انگلیس به جای گسترش فرهنگ، مشروبخواری و میگساری را در میان مردم وسعت داد. با اولین پست تجارتی که توسط بریتانیا تاسیس گردید، سالنهای متعددی برای فروش مشروب باز شد و کمپانی هند شرقی از این راه منافع بیشماری تحصیل نمود. در ابتدای تصرف هندوستان، قسمت اعظم عواید دولت از همین سالنها تامین میگردید.»[۱۳]
وی در بخش دیگری از این کتاب مینویسد: «من جمعیت کثیری را دیدهام که در مقابل چشمم از شدت گرسنگی جان میدادند. به من ثابت شده است که این قحط و غلا، برخلاف آنچه که بعضیها مدعیاند، به هیچوجه نتیجه ازدیاد جمعیت یا رواج نادانی و تعصب نیست، بلکه تمام این تیرهبختیها معلول این است که دسترنج ملتی به طرز فجیعی که در تمام تاریخ بیسابقه و بینظیر بوده است، توسط ملت ستمگر دیگری به غارت میرود. من میخواهم نشان دهم که چگونه انگلیس سال به سال خون هندوستان را مکیده، و آن را به پرتگاه مرگ و نیستی نزدیک کرده است.»[۱۴]
به گفته جواهر لعل نهرو، فقدان امنیت سیاسی و آشوبها و آشفتگیها و کمی باران و سیاست غارتگرانه انگلستان، همه با هم سبب شد که در ۱۷۷۰٫م قحطی عظیمی در بنگال و بیهار روی دهد. هیچ کس برای کمک به گرسنگان و قحطیزدگان کاری نکرد. «نواب» نه قدرت و اختیار و نه میلی به این کار داشت. کمپانی هند شرقی نیز، با وجود آنکه قدرت و امکانات لازم را در اختیار داشت، هیچ مسئولیت برای خود و هیچ تمایلی در خود احساس نمیکرد. وظیفه اصلی آنها به دست آوردن پول و جمعآوری درآمد بود و این کار را، که به نفع جیب خودشان بود، با دقت و مراقبت بسیار انجام میدادند. بسیار جالب است که در گزارش رسمی کمپانی گفته میشود با وجود قحطی شدید و با وجود آنکه بیش از یک سوم مردم تلف شدند، آنها رقم درآمد و عایدات معمولی را از آنان که زنده مانده بودند گرفتند! بدیهی است که درواقع آنها مبالغ خیلی بیشتری از مردم میگرفتند و فقط رقم رسمی را در گزارشهای خود نقل کردهاند. غیرممکن است بتوان کاملا تصور و درک کرد که این جمعآوری اجباری پول و درآمد از مردم قحطیزده و مصیبتکشیدهای که از چنگال قحطی جسته بودند، چقدر ظالمانه و غیرانسانی بوده است.[۱۵]
ایزه روکلو نیز در مورد هندوستان مینویسد: «واقعیت عمدهای که از آمارها برمیآید این است که اهالی هندوستان برای سیر کردن شکم خود غذای کافی ندارند. خواروبار ارزان است، ولی بومیان فقط روزی چند دینار برای تامین حوایج زندگی خویش دارند و گرسنگی به طور دائم حکومت میکند.
بیماریها این جماعت ناتوانشده را درو میکند، قحطی بیش از هر چیز دیگری برای مردم وحشتآور است. قحطی گاه فقط در یک ایالت و آن هم تنها طی چند ماه، یک چهارم یا یک سوم جمعیت را نابود کرده است.
استعمار در امریکای لاتین
در سایر نقاط دنیا نیز غارت به همین شکل بود. در امریکای لاتین کشتارهایی که در زمان تصرف این مناطق و بعد از تسلط بر آنها شد، با میکروبها و ویروسهای بیماریهای مسری که اروپاییان با خود به ارمغان آورده بودند و پیش از آن در امریکا وجود نداشت (مانند آبله، تیفوس، جذام، طاعون، اسهال خونی و تب زرد)، و با استثمار شدید افراد، چه در بخش کشاورزی و چه در بخش استخراج معادن، دست به دست هم دادند و بنیان این مردم را برانداختند.[۱۶]
در این زمینه پیرسکت مینویسد: «ظلم و ستم و تعدی و اعمال زور سفیدپوستان نسبت به مردم غیرسفید هر روز بیرحمانهتر تکرار میشد. جنایات سفیدپوستان اروپا وحشتناک و سوزاننده بود. پرو به دست آدمکشهایی فتح شد که حتی کرتس و دوستانش پیش آنها روسفید بودند. فاتحین پرو از قدرت خود سرمست بودند و در راه ارضای هوسها و امیال حیوانی خود تا سر حد تخیل پیش میرفتند.»[۱۷]
یک مورخ اسپانیایی هم در این مورد مینویسد: «حرص به طلا از مردم اسپانیا جانوران درندهای ساخته بود که جز به طلا به چیز دیگری نمیاندیشیدند. به چشم مردم سرخپوست مکزیک، کرتس و سایر اسپانیاییها خوکهای حریصی بودند، سمبل پستی و دزد صنعتی، و برای مردم صلحجوی پرو، فرانسیس پیسارو و مریدان آدمکش او حتی از شیطان نیز پلیدتر به حساب میآمدند.»[۱۸]
به هر حال، از این قبیل مسائل، هم آن است که انگیزه اتخاذ چنین سیاستها و جهت عمل آنها روشن گردد. از این رو در تجزیه و تحلیل سیاست استعماری، این نکته بسیار مهم است که گفته شود هدف اصلی استعمار استفاده و بهرهبرداری از منابع طبیعی و اقتصادی ملل استعمارزده به نفع استعمارگران است.
در کشور نپال، طی صد سال و اندی رژیم دستنشانده انگلیس حتی یک واحد مهم صنعتی احداث نکرد. مردم این کشور کوهستانی همیشه از نداری، بیسوادی و بیماریهای گوناگون رنج میبردند.[۱۹]
سوکارنو، رئیسجمهور وقت اندونزی، زمانی چنین گفت: «استعمار چیزی ناآشنا و ازبینرفته نیست، ما آن را با همه ستمگریهایش میشناسیم، ما قربانیان بیشمار آن را دیدهایم و فقر و نکبت ناشی از آن را لمس کردهایم و آنگاه نیز که حرکت مقاومتناپذیر تاریخ آن را به دور میاندازد، هنوز از عواقب شوم آن رنج میبریم.»[۲۰]
رابطه استعمار و عقبماندگی کشورهای مستعمره
استعمارگر با توجه به احتیاج بیش از اندازهای که به مواد خام دارد، صادرات اینگونه مواد را در مستعمره افزایش میدهد: «این افزایش نتیجه عملکرد استعمار در این کشورهاست که خواهان هرچه بیشتر استثمار این کشورها میباشند. در مورد اینها عامل فعل سرمایهگذاریهای خارجی، به خصوص در کشتزارهای وسیع و معادن بود. به دلایل بسیار، این نوع توسعهها تقریبا همه در حوزههای جدا افتاده و کوچکی انجام میگرفت که اثرات نفوذی زیادی بر سایر بخشهای اقتصادی نداشت. در دوران استعمار، توسعههایی این چنین در هیچ کجا به انقلاب صنعتی نینجامید.»[۲۱]
تاریخ فتح هندوستان توسط انگلستان نمونه جالبی از چگونگی این غارت و دگرگونی جامعه است.
در قسمت دیگری از دنیا، یعنی افریقای جنوبی، کشف الماس و طلا شالوده تبعیض نژادی را در صنعت بنا نهاد. نخستین کارگران ماهری که در معادن به کار گمارده میشدند، سفیدپوستانی بودند که از اروپا به افریقا آمده بودند. سیاهان را به عنوان کارگران غیرماهر بر سر کارهای سنگین و دشوار میگماشتند. این روش به نظر صاحبان معادن و در حقیقت به نظر همه صاحبان سرمایهدار افریقای جنوبی، طبقه اشراف کارگران ماهر سفیدپوست بودند که با استفاده از شرایط بهتر محیط کار و دریافت دستمزدهای بالاتر از کارفرمایان رشوه میگرفتند و از نظام تبعیض نژادی حمایت میکردند.[۲۲]
استعمار برای بهرهبرداری از کره زمین، ارتش عظیمی از داوطلبان و امدادگران را، که شامل هزاران نفر از نمایندگان مالی و بازرگانی، کارشناسان ارتشی، پزشکان، مهندسان، جغرافیدانان، زمینشناسان، کارشناسان دیگر سیاسی و صنعتی، آموزگاران و حتی مبلغان مذهبی[۲۳] میشود، بسیج میکند.
به این ترتیب با توجه به عملکرد استعمار است که عقبماندگی در کشورهای تحت سلطه پدیدار میشود. بنابراین، عقبماندگی بر اثر مداخله سلطهگرانه ملل استعماری است. به بیان دیگر باید گوشزد کرد که عقبماندگی پدیدهای داخلی ناشی از ساخت کشورهای جهان سوم نیست، بلکه محصولی از نظام استعماری و بخشی از آن است. برای فهم این مسائل و شناخت کیفیت «عقبماندگی» باید پا از این فراتر گذاشت و از تحلیل تاریخی و جامعهشناسی مدد گرفت. بر این مبنا میتوان دو نکته زیر را تشخیص داد:
۱ــ ضربه شدید اقتصادی کشورهای استعماری بر پیکر همه جامعههای کمرشد فرود آمده است. معمولا در کتب اقتصادی این واقعه را «برخورد» یا «تماس» دو نوع تمدن نام مینهند؛ ۲ــ این «برخورد» برای همه کشورهای غارتشده با تسلط سیاسی و اقتصادی کشورهای استعمارگر همراه بود و به بهرهکشی طولانی از منابع طبیعی و انسانی آنها منجر گشته است.[۲۴]
نیرو گرفتن و رشد سریع اقتصادی و صنعت مغربزمین تا حد زیادی مشروط به این برخورد یا تسلط سیاسی و اقتصادی بوده است.
مساله عقبماندگی به ماهیت و کیفیت این رابطه و برخورد مربوط است، بنابراین نباید آن را صرفا حاصل عواملی از قبیل عامل نژادی، جغرافیایی، فقر منابع معدنی، کمبود نیروی متخصص، کمبود سرمایه، فقدان استعداد کارفرمایی یا خلاقیت و بالاخره عامل جمعیت دانست.
حقیقت این است که جوامع کمرشد کنونی از راه نظام استعماری با جوامع پیشرفته رابطه پیدا کردهاند. ایجاد این رابطه اغلب با خشونت و خونریزی همراه بوده است. سلطه استعماری که یا شکل سیاسی آشکار داشته یا فقط به صورت سلطه تجاری اعمال گشته، در سه زمینه اثر نهاده است:
۱ــ استعمار به منزله جریانی تاریخی، ساختمانهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جوامع تحت تسلط خویش را عمیقا آشفته کرده است. ۲ــ پس از آشفتن این ساختمانها کوشیده است آنها را حتی به زیان ترقی اقتصادی پابرجا نگاه دارد. ۳ــ استعمار، همانگونه که هنوز هم مبیّن نابرابری نیرو بین کشورهای صنعتی و کشورهای کمرشد میباشد، در همه مبادلات اقتصادی و فرهنگی به زیان کشورهای کمرشد بوده است.[۲۵]
با توجه به این عملکرد، وقتی بسیاری از اقتصاددانان غربی اظهار عقیده میکنند که فعالیتهای استعمارگران رشد اقتصادی را موجب شده است، گفتههایشان واقعیت ندارد و صرفا قصد توجیه کننده روابط استعماری در کشورهای مستعمره میباشد.
بدینگونه، این پدیده تاریخی ساختمانهای اقتصادی کشورهای غارتشده را به صورتی درآورده است که با سلامت اقتصادی و اجتماعی این جوامع سازگاری ندارد.
استعمار فرهنگی
فرهنگ استعماری کوشیده است در زمینههای تمدن، جامعهشناسی و مردمشناسی، تسلط سیاسی و اقتصادیِ جوامع استعماری را توجیه کند. مثلا آرای مربوط به تبعیض نژادی برای توجیه و مشروع جلوه دادن بهرهکشی قوی از ضعیف بهوجود آمده و بدین گونه فرهنگ استعماری کوشیده است این ستم را یک برتری طبیعی جلوه دهد! اصرار اغراقآمیز عدهای از اقتصاددانان، جامعهشناسان و تاریخنویسان استعماری درباب تاثیر آب و هوا و اوضاع اقلیمی در رشد اقتصاد و تمدن، از همین مساله نشأت میگیرد.
ضربه استعمار بر جامعه شهری عمیقترین صدمات را به بار آورده است. برای اینکه استعمارگر نه تنها در اندیشه درک حقیقت استعمارزده نیست، بلکه میکوشد هرچه زودتر مسخ اجباری استعمارزده را به فرجام رساند.[۲۶]
فانون در کتاب پوست سیاه، صورتکهای سفید میگوید: «من از میلیونها مردمی سخن میگویم که در رگهای آنها وحشت، عقدههای حقارت، ترس و لرز، حس فرومایگی و یأس و حس دنائت، با مهارت تمام تزریق شده است.»[۲۷]
بدینترتیب، درست است که کشورهای تحت سلطه را دهها زبان و لهجههای متفاوت، ادیان و سنن گوناگون، نژادهای متمایز و نظامهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مختلف از یکدیگر جدا میسازد؛ ولی در این تنوع و جداییها، در این اختلافها و تفاوتها، وجوه مشترک انکارناپذیری موجود است که همه این کشورهای غارتشده را خواهناخواه به یکدیگر نزدیک میسازد و آنان را به رغم جداییهای ظاهری در مسیر سرنوشتی واحد قرار میدهد.
سوکارنو، رئیسجمهور وقت اندونزی، در نطق افتتاحیه خود در کنفرانس باندونگ اظهار کرد: «ما از ملل مختلف بیشماری هستیم و سوابق و سنن اجتماعی و فرهنگی بسیار متفاوت داریم. طرز زندگی هر یک از ما با دیگری متفاوت است. اخلاق ملی ما با یکدیگر متفاوت است. ما از تیرههای نژادی مختلف برخاستهایم و حتی رنگ پوستمان با یکدیگر فرق دارد؛ ولی چه اهمیت دارد؟ آنچه بشریت را با هم متحد میسازد و یا از یکدیگر جدا میکند، ناشی از ملاحظاتی دیگر است. اختلاف از تنوع پوستها یا مذاهب سرچشمه نمیگیرد، بلکه از تنوع خواستها ناشی میگردد. من اطمینان دارم چیزهایی مهمتر از آنچه ظاهرا ما را از هم جدا میکند، ما را با یکدیگر متحد میسازد… .»[۲۸]
در حدود ۱۹۵۱٫م مورخی انگلیسی درباره افریقا چنین اظهارنظر کرد: تا زمان نفوذ اروپاییان به داخل قاره افریقا، در قسمت اعظم این قاره از چرخ، گاوآهن و حیوانات باربر اثری نبود و تقریبا از خانههای سنگی و پوشاک جز پوست حیوانات وحشی نشانی دیده نمیشد و قارهای بود بدون آنکه هیچگونه اثر نوشتهای در آن بهوجود آمده باشد و بنابراین، از تاریخ نیز اثری در آن نبود.[۲۹]
بدینترتیب بدون تمدن و تاریخ بودن، موضوعهای اصلی قضاوت تاریخنویسان استعماری درباره قاره افریقا بود. عقیده استعمارگران این است که تمدن با ورود اروپاییان به داخل قاره افریقا نفوذ کرده است و اگر اروپاییان در افریقا رخنه نمیکردند، افریقاییان هنوز در حالت توحش و بدویت زندگی میکردند.
از سوی دیگر، آثار باستانشناسی ثابت کرده است که افریقا یگانه قارهای است که در آن میتوان سیر تحول و توسعه تدریجی بشر را بدون هیچگونه گسیختگی بازیافت. در این قاره آثار و نشانههایی از «اوسترا لوپیتکها»، «ییتکانتروپها» و «نئاندرتالها» و «هوموساپینها» هرکدام با ابزارهای خاص خود مشاهده میشود که از دیرباز تا دوران نوسنگی پی در پی گام به عرصه وجود نهادهاند.
استعمار و عملکرد آن در ایران
کشور ایران به علت وضع جغرافیایی و موقعیتی که دارد از زمانهای قدیم مرکز مبادلات تجارتی بین شرق و غرب بوده است. مالالتجارههای مناطق مختلف آسیای شرقی و جنوبی پس از گذشتن از ایران به کشورهای اروپایی فرستاده میشد و بالعکس کالاهای غرب بهوسیله تجار عرب یا ارامنه از راههای تجارتی آن دوره وارد ایران میگردید و پس از عبور از فلات ایران یا بنادر ایران به نقاط دیگر آسیا فرستاده میشد و در بازارهای بزرگ آن روز به فروش میرسید.
تجار اروپایی و آسیایی کالاهای مورد نیاز بازارهای اروپا را از چین و آسیای مرکزی تهیه میکردند و از راههای زیر به بازارهای مورد نظر میفرستادند: ۱ــ دریای سیاه؛ ۲ــ خلیج فارس، دجله و فرات، سوریه؛ ۳ــ دریای احمر ــ اسکندریه.[۳۰]
ایران، از آغاز سدۀ نوزدهم، در معرض تاثیر سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کشورهای استعماری قرار گرفت و بیش از پیش، به حوزه سیاست بینالمللی و سپس به بازار جهانی استعماری کشانیده شد. این مساله، رشد مناسبات استعماری را در پایان سده نوزدهم و آغاز سده بیستم باعث شد که به دگرگونیهای چشمگیر در ساخت اجتماعی ــ اقتصادی انجامید. در پی رقابت کالاهای اروپایی، پیشهوری و صنایع محلی نابود شد. تقاضا برای مواد خام کشاورزی کاهش یافت و ساخت تولید کشاورزی تغییر کرد. مالیه ایران، کاملا به دولتهای بیگانه وابسته شد و دولتهای استعماری ایران را رفتهرفته، به منطقهای نیمهمستعمره برای خود مبدل ساختند.[۳۱] در آغاز قرن نوزدهم، قدرتهای غربی که مدت زیادی درگیر رقابتهای روزافزون بودند، این رقابتها را بهطور بیرحمانه، در جهت خطمشی امپراتوریهای استعماری در آسیا متمرکز کردند. ایران در چهارراه شرق و غرب، در طی این دوره ممتد و مخرب، زیان فراوان دید، اراضی وسیعی را از دست داد، به حیثیت آن صدمات بسیاری وارد شد و استثمار و تحقیر نیز به دنبال آمد. ایران همچنین از تغییرات بزرگ اجتماعی و خرابی اقتصادی، که بیشتر کشورهای آسیایی، در خلال عصر امپریالیسم تجربه کردند، آسیب فراوان دید.
ایران دوره قاجار ناگهان خود را در میان دو غول بزرگ، یعنی روسیه و بریتانیا، در خطر دید که هدفشان گسترش امپراتوری خود بود و بر قدرت فزاینده انقلاب صنعتی در غرب، تکیه میکردند. از لحاظ تاریخی، قدرت ایران کموبیش با تهدید سنتی غرب، خواه روم، بیزانس یا عثمانی همراه بود. اما اکنون ایران هدف آشکار فشار روسیه در شمال و تجاوز تدریجی بریتانیا در جنوب قرار گرفته بود.[۳۲]
بنابراین روزگار قاجار روزگاری است که رقابت و درگیری دولتهای استعمارگر انگلیس، روسیه و فرانسه بر سر کشورهای خاوری و اسلامی رو به اوج گذاشت، و ایران به حکم ویژگیهای اقتصادی، سیاسی و جغرافیاییاش در ردیف سرزمینهای بسیار بااهمیت قرار گرفت و خواهناخواه به پهنه بازیهای سیاست جهانی گام گذاشت و عملا بازیچه نقشهها، تاکتیکها، استراتژیها و معاملههای گسترشخواهانه عوامل جهانی استعمار گردید. ایران از نظر استراتژیکی و جغرافیایی مهم بود، زیرا در همسایگی افغانان و عثمانیان، و میان هند ــ که مستعمره انگلیس بود ــ و دیگر کشورهای فزونخواه، که چشم طمع به هند دوخته بودند و میخواستند آن را از چنگ رقیب انگلیسی خویش درآورند، قرار داشت. از نظر سیاسی و اقتصادی ایران ناتوان و واپسمانده بود و خودبخود ناچار بود آماج برنامههای استعماری و استثماری غرب گردد.[۳۳]
هنگامی که جان ملکم از سوی کمپانی هند شرقی انگلیس در ایران به تکاپوها و پژوهشهای استعماری سرگرم بود، یکی از دستیاران وی به نام کمپبل (Campbell) درباره اقتصاد ایران و پیوند آن با برنامههای اقتصادی هند انگلیس و اثری که اقتصاد کمپانی هند شرقی انگلیس بر اقتصاد ایران داشته، چنین نوشت که «مقدار زیادی از… کالاها چه اروپایی و چه هندی با سودی بیش از ۱۰۰درصد» به ایرانیان پیشفروش میشده است. وی سپس میافزاید: «تراز تجارت ایران کاملا به ضرر این کشور میباشد. زیرا فعلا صادرات مهمی جز مقداری خشکبار و چند جنس کماهمیت دیگر ندارد، لذا ناچار است برای وارد کردن مالالتجاره، همواره مقداری از وجوه نقد و سرمایه خود را به خارج بفرستد. در نتیجه پول کمیاب و قیمت مواد و اشیای خارجی گران میگردد. یکی از سودهای بسیار مهمی که عاید تجار طرف معامله با ایران میشود همین انتقال پول به هند است.»[۳۴] چند ماه پس از آن گزارش، در آوریل ۱۸۰۱٫م، خود جان ملکم در مورد وضع نابسامان اقتصاد ایران، بهویژه در پیوند با هند انگلیس، نوشت که «مجموع صادرات هندوستان به ایران بالغ بر سهمیلیون روپیه میشود»، در حالی که «صادرات ایران به هندوستان» حتی «بیش از یکمیلیونونیم روپیه نمیشود که یکمیلیونونیم بهای بقیه ارزش صادرات هندوستان، علیرغم پریشانی و وضع مالی مملکت، مسکوک و نقد فرستاده میشود؛ در مبادلات تجارتی این ضرری است که تاجر ایرانی همواره ناچار متحمل میشود.»[۳۵]
در آغاز قرن نوزدهم دولت انگلستان شبهقاره هندوستان را سراسر تصرف کرد و به تصرف منابع ثروت این کشور دست زد، اما در این میان دولت روسیه نیز به هندوستان چشم دوخته بود. سیاست انگلستان در سراسر قرن نوزدهم حفظ هندوستان از تجاوز افغانستان، ایران، روسیه و فرانسه بود. نفوذ دولت روس، که با ایران همسایه بود، وحشت انگلستان را موجب شده بود. از همین رو در سراسر دوره قاجاریه این دو کشور عظیم و دو امپراتوری نیرومند، ایران را میدان اعمال نفوذ خود قرار داده بودند. بسیاری از رجال عصر قاجاریه به دولت انگلستان متمایل بودند و بعضی به روسیه. دولتین انگلستان و روسیه با اعمال فشار بر شاه و صدراعظم، هواداران خویش را به مشاغل حساس و القاب عالی و پستهای مهم میرساندند و هر یک میکوشیدند که طرفداران خود را تقویت و مخالفان را تضعیف کنند و خلاصه همه جا و همه وقت دست روسها یا انگلیسیها در کار سیاست کشور ایران بود و چه بسا که کابینهها را روی کار میآوردند یا ساقط میکردند، تا جایی که بسیاری از رجال دربار قاجاری معروف و منتسب به سیاست خاص یکی از این دو کشور بودند. با گذشت زمان این رقابت فشردهتر شد؛ به طوری که سفیران روس و انگلیس و عمال داخلی آنان دائما مواظب یکدیگر بودند و هرچه سفیر روس از دولت ایران میخواست سفیر انگلیس نیز عینا خواستار میشد و اگر روسها امتیازی میگرفتند، انگلیسیها نیز امتیازی تقاضا میکردند. اگر انگلیسیها بانکی در ایران تاسیس میکردند روسها هم بانکی ایجاد میکردند.[۳۶]
درگیریهای ایران دوره قاجار با سیاستهای استعماری
قرن نوزدهم با تکاپوهای دولتهای استعماری در مناطق مختلفی از آسیا و افریقا آغاز شد و با رقابتهای آنها در صحنه بینالمللی تداوم یافت. در نظام استعماری کسب منافع سیاسی و اقتصادی، قدرتهای استعمارگر را به بیرون از مرزهای ملی خود رهنمون ساخت و این مساله باعث شد که اولا، حوزههای سیاسی و اقتصادی جدیدی در کانون توجه استعمارگران قرار بگیرد، ثانیا تلاش همزمان چندین دولت استعماری بر سر کسب منافع جدید اقتصادی امکان تصادم این قدرتها را با یکدیگر در حوزههایی که از نظر سوقالجیشی و اقتصادی اهمیت ویژهای داشتند، افزایش دهد. درواقع دولتهایی که قبلا به این مناطق ویژه دست پیدا کرده بودند تمامی مساعی خود را برای حفظ قلمرو خود به کار میبردند و میکوشیدند تا از طمعورزی و دستاندازی حریفان به حریم اقتصادی و سیاسی خود جلوگیری نمایند. روسیه، انگلستان و فرانسه سه دولتی بودند که به طور همزمان ایران را مورد توجه قرار دادند و بر سر این حوزه سوقالجیشی با یکدیگر تصادم پیدا کردند. در این دوران کشور ایران کلید فتح هندوستان بود که یکی از مستعمرات آسیایی ثروتمند آن روز به شمار میرفت. درواقع نهتنها دولت انگلستان به این سرزمین ثروتمند نظر داشت، بلکه هندوستان مطمعنظر سیاستمداران روسیه تزاری و فرانسه ناپلئونی نیز واقع شده بود. بنابراین تمامی تلاش کارگزاران سیاسی انگلیس در امور هندوستان به حفظ این مستعمره مهم از دست حریفان خود معطوف شده بود. شدت یافتن رقابتهای استعماری دولتهای اروپایی از قبیل روسیه، فرانسه و انگلستان بر سر این حوزه جغرافیایی، خواهینخواهی ایران را نیز وارد نظام سیاست بینالمللی کرد و در نتیجه رابطه ایران با این کشورها اهمیت مخصوصی یافت.[۳۷]
سیاستهای استعماری انگلستان در ایران
ایران همچون موضعی برای تلاشهای استیلاگرانه استعمار انگلیس در خاورزمین، مورد توجه انگلستان بوده است. قلمرو این کشور، بهویژه بخش جنوبی آن، همان حلقه مورد نیازی بود که آسیای صغیر را، که زیر نفوذ انگلستان بود، به هندوستان پیوند میداد.
در این دوران، تلاش در راه تبدیل این منطقه به موضعی مهم برای مبارزه به خاطر تقسیم مجدد جهان، از ویژگیهای محافل حاکم بر بریتانیا و بهویژه برای «دستهبندی خاورمیانه» آنان بوده است. لرد کرزن، سرکرده دستهبندی خاورمیانه، بر اهمیت سیاسی ایران برای امپراتوری انگلستان تاکید، و پیشنهاد میکرد سیستان، بلوچستان و خلیج فارس به مستعمرات امپراتوری بریتانیا تبدیل گردند که این، موقعیت بریتانیا را در خاورمیانه و هندوستان، بسیار تقویت میکرد. او به ایران، همچون سرچشمه مواد خام ارزان و بازار پرسود فروش هم، اهمیتی بسیار میداد. به عقیده او، ایران برای رشد فعالیت بازرگانی انگلستان و به کار انداختن سودمند سرمایه انگلیسی میدان مناسبی است.
در سالهای ۱۸۸۹ــ۱۸۹۰، کرزن به سفر در مناطق مختلف ایران اقدام نمود که کتاب «ایران و مساله ایران»، ثمره آن میباشد. سیاست تجاوزکارانهای که کرزن در این کتاب در مورد ایران اعلام کرده بود، راهنمایی برای فعالیت انگلیسیها در این کشور، در پایان سده نوزدهم و آغاز سده بیستم، بوده است.[۳۸]
در اواسط قرن نوزدهم (۱۸۵۷٫م) انگلیس موفق شد خط تلگراف لندن و هندوستان را از طریق ایران و خلیج فارس برقرار سازد. علاوه بر آن، فعالیتهای بازرگانی شرکتهای مختلف انگلیسی در ایران افزوده شد و انگلیسیها توانستند امتیازات فراوانی بهدست آورند.
تا آغاز قرن بیستم بریتانیا نمایندگان و وزرای مختار بسیاری به ایران فرستاده شدند. اما در این میان سرهنری دراموند وولف (H. Drummond Wolff) به علت دست داشتن وی در اعطای بعضی از امتیازات به انگلیسیها مورد توجه بسیار است.
از آغاز قرن بیستم تا پایان جنگ جهانی اول، چند نماینده (هفت نماینده) از جانب دربار بریتانیا یا کمپانی هند شرقی به ایران فرستاده شدند که بررسی گزارشهای هرکدام از آنان میتواند از مواردی باشد که در آشکار شدن سلطه سیاسی انگلیس در ایران موثر میباشد. در پایان جنگ جهانی اول سرپرسی کاکس (Percy Cox) به علت تجربیاتش در نواحی خلیج فارس به سمت نماینده در ایران ــ با حفظ سمت نمایندگی سیاسی بریتانیا در بوشهر و مامور ارشد سیاسی در بینالنهرین ــ تعیین شد.[۳۹] از بین نمایندگان انگلیس از این جهت به کاکس اشاره میشود که وی عاقد قرارداد معروف ۱۹۱۹ میلادی ایران و انگلیس است و هم به دنبال این قرارداد و نامههای ضمیمه آن بود که هیات نظامی دیکسون (Dickson) و هیات مالی آرمیتاژ اسمیت (Armitage Smith) به ایران آمدند و وثوقالدوله، امضاکننده قرارداد، از دولت انگلیس نشان دریافت کرد.
ژنرال سرپرسی سایکس، مامور حکومت انگلیسی هند در پلیس جنوب، در سفرنامه خود به نام «دههزار میل در ایران» مینویسد: «دولت انگلیس برای تسلط بر هندوستان و افغانستان و بلوچستان، بسط و توسعه نفوذ و سیطره خود را در ایران لازم و واجب میداند.»[۴۰] برای تحقق چنین امری لازم بود که رجال مدبر و زیرک و توانا از راس حکومت ایران برداشته و نابود شوند و دستپروردگانی که خون خود را با طلای استعمار مسموم کرده بودند جانشین ایشان گردند.
برای اینکه از میزان نفوذ انگلیس و اتباع آن آگاهی بیابیم کافی است به جدول شماره ۱ نگاهی بیفکنیم:
جدول ۱ــ امتیازات انگلستان در ایران طی سالهای ۱۸۶۲ــ۱۹۲۳٫م[۴۱]
شماره/ ردیف تاریخ میلادی نام قرارداد یا امتیاز موضوع
۱ ۱۸۶۲ اداره تلگراف هند و اروپا خط تلگراف تهران ــ بوشهر، تهران ــ خانقین
۲ ۱۸۶۵ اداره تلگراف هند و اروپا دومینسیم خط تلگراف تهران ــ بوشهر، تهران ــ خانقین
۳ ۱۸۶۸ زیمنس (شرکت تلگراف هند و اروپا) خط تلگراف جلفا ــ تبریز ــ تهران
۴ ۱۸۶۸ اداره تلگراف هند و اروپا خط تلگراف گوادر، جاسک، بندرعباس
۵ ۱۸۷۲ اداره تلگراف هند و اروپا سومین سیم خط تهران، بوشهر
۶ ۱۸۸۹ بارون جولیوس رویتر امتیاز تاسیس بانکها، استخراج معادن، چاپ و نشر اسکناس
۷ ۱۸۸۹ یحییخان مشیرالدوله احداث جاده تهران ــ اهواز، جاده عربستان و جاده بروجرد ــ اصفهان
۸ ۱۸۹۰ بانک شاهنشاهی ایران احداث جاده تهران ــ اهواز (جاده عربستان) و جاده بروجرد ــ اصفهان
۹ ۱۸۹۰ بانک شاهنشاهی ایران انحصار واردات
۱۰ ۱۸۹۱ بانک شاهنشاهی ایران افزایش هزینه مربوط به جاده تهران ــ قم
۱۱ ۱۸۹۸ بانک شاهنشاهی ایران احداث جاده قم ــ اصفهان
۱۲ ۱۹۰۱ ویلیام ناکس دارسی انحصار امتیاز استخراج نفت در ایران به استثنای آذربایجان، گیلان، مازندران، خراسان و استرآباد و احداث راه کاروانرو، به جای جاده
۱۳ ۱۹۰۲ هـ . ف. ب. لینچ و شرکا (Lynch) احداث راه کاروانرو، به جای جاده
۱۴ ۱۹۰۴ حکومت هند قرضه به مبلغ ۳۱۴۲۸۱ لیره انگلیسی
۱۵ ۱۹۰۶ شرکت حمل و نقل ایران با مسئولیت محدود (برادران لینچ) افزایش مخارج جاده قم ــ سلطانآباد [اراک فعلی]
۱۶ ۱۹۱۰ بانک شاهنشاهی ایران تحکیم بدهی به مبلغ ۰۰۰/۷۶۰ لیره انگلیسی
۱۷ ۱۹۱۱ بانک شاهنشاهی ایران قرضه به مبلغ ۰۰۰/۲۵۰/۱ لیره انگلیسی (بدهی ۱۹۱۰ به مبلغ ۰۰۰/۴۹۰ لیره انگلیسی)
۱۸ ۱۹۱۲ بانک شاهنشاهی ایران پیشپرداخت به مبلغ ۰۰۰/۱۴۰ لیره انگلیسی
۱۹ ۱۹۱۳ سندیکای راهآهن ایران با مسئولیت محدود مطالعه خطآهن محمره ــ خرمآباد ــ بروجرد
۲۰ ۱۹۱۳ شرکت حمل و نقل ایران با مسئولیت محدود (برادران لینچ) تمدید ساختن جادهها تا بهار ۱۳۰۲٫ش/۱۹۲۳٫م
۲۱ ۱۹۲۳ حکومت انگلستان احداث فانوس دریایی در خلیج فارس
سیاستهای استعماری روسیه در ایران
غیر از انگلیسیها کشورهای دیگر و اتباع آنان نیز تا پایان جنگ جهانی اول در ایران سرمایهگذاری کردند، اما استعمارگران روس و انگلیس درواقع کارگزاران اصلی اقتصاد و سیاست ایران بودند.
ایران برای روسیه هم اهمیتی بزرگ داشت. حکومت تزاری میکوشید سودمندترین موقعیت سیاسی و اقتصادی را در این کشور به دست آورد و در راه فرمانبردار ساختن آن، تلاش میکرد.
پا به پای مصالح سیاسی روسیه در ایران، منافع اقتصادی نیز به تدریج اهمیت بیشتری یافتند. در محافل حاکم بر روسیه، مسائل مربوط به برخورداری از بازار ایران بررسی میشد. الهامدهندگان سیاست روسیه در خاورزمین، چون کوروپاتکین (وزیر جنگ) وس. یو. ویته (وزیر مالیه)، ذینفع بودن روسیه را در بازار ایران، که با گذشت زمان بیشتر میگردید، ارزیابی میکردند. کوروپاتکین در یادداشت محرمانه خود به تزار، «پیرامون وظایف ما در ایران» در سال ۱۸۹۷٫م نوشته بود: «ما ناگزیر موظف هستیم از یاد نبریم که اگر امروز، ایران برای ما دارای اهمیت بزرگ سیاسی و اقتصادی نیست، اما برای فرزندان و نوادگان ما، چنین اهمیتی به اندازهای بسیار، پدید خواهد آمد. امروز، ما از نگاه فرهنگی چنانکه باید نیرومند نیستیم که حتی با پشتیبانی پر توان حکومت بتوانیم بازارهای آذربایجان، تهران و حتی خراسان را یکسره در دست گیریم.»[۴۲]
در همان روزگار، گسترشجویی و فزونخواهیهای گستاخانه روسیه تزاری به سوی ایران و سرزمینهای آسیای مرکزی از نو آغاز شد و بهویژه برای ایران دشواریهایی فراهم آورد. در طی همین سده بود که روسیه در جرگه قدرتهای بزرگ جهانی درآمد و تاریخاش به شیوهای بنیادی با تاریخ استعمار غرب پیوند خورد.
این امپراتوری پهناور با برخورداری از نیروی گسترده خود به تاخت و تازهای استعماری در جهان اسلام افزود و مقدماتی فراهم آورد که ایران و سرزمینهای آسیای مرکزی را یکی پس از دیگری در حوزه استعماری خویش گرفتار سازد.[۴۳]
پطر کبیر اولین امپراتور روسیه است که برای دستاندازی به خاک ایران و قلمرو دولت عثمانی فعالیت میکرد و برای راه یافتن به دریای آزاد در نظر داشت ایران را تصرف کند. وی در سال ۱۷۱۵٫م، ارتمی ولینسکی (Artemi Volynski) را مامور کرد که به عنوان سفارت به دربار ایران برود، ولی ماموریت اصلی او این بود که در حین عبور از ایران از اوضاع جغرافیایی و نظامی و موقعیت بنادر کسب اطلاع کند و تحقیق نماید که قلاع و استحکاماتی در بنادر وجود دارد یا خیر، راههای عبور از ارتفاعات چگونه است و موانع قشونکشی این راه کداماند. پطر میخواست قبل از اجرای نقشههای خود کاملا از وضعیت ایران و راههای سوقالجیشی اطلاع کامل داشته باشد تا بتواند هرچه زودتر به هدف خود برسد.[۴۴]
در آخرین دهه قرن نوزدهم و اولین دهه قرن بیستم، روسها به کسب امتیازات بسیاری موفق شده بودند (این امتیازات در جدول شماره ۲ منعکس است).
جدول ۲ــ امتیازات روسها در ایران (۱۸۸۱ــ۱۹۱۳)[۴۵]
شماره /ردیف تاریخ میلادی نام قرارداد یا امتیاز موضوع
۱ ۱۸۸۱ حکومت روسیه بهرهبرداری از خط تلگراف استرآباد چکیشلر و کنترل دفاتر تلگراف بین جلفا و چکیشلر
۲ ۱۸۸۶ پولیاکف ــ رافائیلویچ مالیات خط تلگراف بین جلفا و چکیشلر
۳ ۱۸۸۸ حکومت روسیه بهرهبرداری از شیلات دریای مازندران (۱۸۸۱ــ۱۹۰۱)
۴ ۱۸۹۰ استپان مارتله لیانازوف انجمن استقراضی و بانک
۵ ۱۸۹۱ حکومت روسیه مالیات خط تلگراف سرخس و کنترل
۶ ۱۸۹۱ حکومت روسیه تمدید قرارداد ۱۸۸۶
۷ ۱۸۹۱ حکومت روسیه تغییر قرارداد ۱۸۹۱
۸ ۱۸۹۳ استپان مارتله لیانازوف بهرهبرداری از شیلات دریای مازندران (۱۹۰۴ــ۱۹۱۱)
۹ ۱۸۹۱ پولیاکف تاسیس شرکت بیمه حمل و نقل
۱۰ ۱۸۹۳ شرکت بیمه و حمل و نقل در ایران احداث راه انزلی ــ قزوین
۱۱ ۱۸۹۳ حکومت روسیه مالیات خط تلگراف آستارا و کنترل
۱۲ ۱۸۹۵ شرکت راه انزلی لایروبی مرداب انزلی
۱۳ ۱۸۹۵ شرکت راه انزلی احداث راه قزوین ــ تهران
۱۴ ۱۸۹۵ شرکت راه انزلی احداث راه قزوین ــ همدان
۱۵ ۱۸۹۶ استپان مارتله لیانازوف بهرهبرداری از شیلات دریای مازندران (۱۹۱۱ــ۱۹۲۰)
۱۶ ۱۸۹۶ گئورکی لیانازوف (پسر) بهرهبرداری از شیلات دریای مازندران (۱۹۱۱ــ۱۹۲۰)
۱۷ ۱۸۹۸ گورائینوف و ایناکف استخراج معادن قراچهداغ
۱۸ ۱۹۰۰ حکومت روسیه قرض به ایران به مبلغ ۵/۲۲ میلیون روبل
۱۹ ۱۹۰۲ حکومت روسیه قرض به ایران به مبلغ ده میلیون روبل
۲۰ ۱۹۰۲ بانک استقراضی احداث راه جلفاــ تبریز ــ قزوین (استخراج معادن نفت و زغالسنگ اطراف این جاده)
۲۱ ۱۹۰۲ حکومت روسیه احداث و بهرهبرداری خطوط تلگراف مشهد ــ نصرتآباد سیستان و برخورداری از حق معافیت از عوارض گمرکی واردات
۲۲ ۱۹۰۵ گئورکی لیانازوف تایید قرارداد قبلی
۲۳ ۱۹۰۶ گئورکی لیانازوف تایید قرارداد قبلی
۲۴ ۱۹۱۱ بانک استقراضی تحکیم قرضه دوازده میلیون روبلی
۲۵ ۱۹۱۱ برادران نوبل در باکو احداث خط لوله انتقال نفت انزلی ــ رشت
۲۶ ۱۹۱۲ بانک استقراضی قرضه به مبلغ ۷۵۰/۹۵۴ روبل
۲۷ ۱۹۱۳ بانک استقراضی احداث و بهرهبرداری راهآهن جلفا ــ تبریز، صوفیان ــ دریاچه ارومیه، استخراج معادن نفت و زغالسنگ اطراف این جاده، حق تقدم استخراج سایر معادن در آن منطقه و راه تبریز ــ قزوین
در اوایل قرن بیستم دولت روسیه به سبب پیشرفت رقیب قدیمی خود، انگلستان، در دیگر نواحی تحت نفوذش مانند جنوب افریقا و موفقیتهایش در هندوستان، کشور ایران را بیشتر مورد توجه قرار داد. کنت میخائیل نیکلایویچ مورایف، وزیر امورخارجه روسیه، مسائل ایران را به گونهای خاص مدنظر داشت. برای روسیه سه راه وجود داشت که بتواند از نفوذ بیشتر انگلستان جلوگیری نماید:[۴۶] ۱ــ تصرف بندری در خلیج فارس؛ ۲ــ اعلام رسمی و تاکید بر آنکه دولت روسیه هیچگونه تجاوز به تمامیت ارضی ایران را تحمل نمیکند؛ ۳ــ توافق دوستانه با انگلستان بر سر تقسیم ایران به دو منطقه نفوذی.
مسلما دولت انگلستان با راهحل اول و دوم به شدت مخالفت میکرد. از طرف دیگر وقایع مشروطیت ایران در سال ۱۹۰۶٫م و دستاوردهای احتمالی آن میتوانست از عواملی باشد که از سلطه دولتهای بزرگ بر ایران بکاهد. اما تقریبا همزمان با آن تغییرات مهمی در کادر دیپلماسی روسیه و انگلستان رخ داد. در ۳۱ اوت ۱۹۰۷٫م بین روسیه و انگلستان سه قرارداد تنظیم شد و به موجب آن: ۱ــ افغانستان در منطقه نفوذی انگلستان قرار گرفت؛ ۲ــ سرزمین تبت جزء منطقه نفوذی روسیه شناخته شد؛ ۳ــ کشور ایران به سه منطقه تقسیم شد: منطقه شمالی، شامل قصر شیرین، اصفهان، یزد و خاف، تحت نفوذ روسها قرار گرفت. منطقه جنوبی، از بندرعباس، کرمان، بیرجند، زابل تا سرحد افغانستان، زیر نفوذ انگلیسیها درآمد. منطقه مرکزی هم ناحیهای بیطرف و متعلق به ایران شناخته شد.
سیاستهای استعماری فرانسه در ایران
فرانسویان نیز بیکار ننشسته بودند. آنان افزون بر سودگراییهای گوناگون در هندوستان در نیمه سده ۱۲٫ق/۱۸٫م و درگیری با مقامهای انگلیسی آنجا، البته زیر پوشش کشمکشهای میان فرمانروایان محلی، پس از استقرار حکومت ناپلئون رفتهرفته حوزه فعالیتهای استعمارگرانهشان رو به گسترش نهاد. فرانسه در آن روزها از نظر اقتصادی و مالی پیشرفت میکرد تا جایی که به نوشته دیوید تامسون (David Thomson)، نوسازی در نظام مالی آن و بنیادگذاری «بانک فرانسه» در ۱۸۰۰٫م پاریس را در برابر لندن و آمستردام به صورت هماوردی مهم درآورد. بورژوازی تازه بهقدرترسیده فرانسه نیاز داشت تا موقع خود را در بخش خاوری دریای مدیترانه استوار سازد، خطوط ارتباطی انگلیس با هندوستان و دیگر سرزمینهای خاوری زیر سلطه آن دولت را از میان بردارد، آن هماورد نیرومند را از حوزه مدیترانه بیرون راند و راه زمینی دستیابی به هندوستان را (هنوز کانال سوئز ساخته نشده بود) همواز سازد. دولت فرانسه نیز همواره در این اندیشه بود که بر مستعمرههای سودمند دست یابد و از نیروهای مادی و معنوی آن بهره برد، بازارهایی در خور برای مصرف فرآوردههای صنعتی خود به چنگ آورد و سرانجام فرهنگ اروپایی را بدان سرزمینها صادر کند تا سلطه استعماری خود را در آن کشورها پایدار سازد. یورش نظامی فرانسه به مصر در سال ۱۷۹۸٫م درست برای دستیابی به همین اهداف انجام شد.[۴۷] با توجه به همین برنامههای ناپلئون بود که وقتی فتحعلیشاه در نامهاش آمادگی خود را برای برقراری دوستی با دولت فرانسه اعلام کرد، ناپلئون بدان خواسته پاسخ مثبت داد، و در نامهای برای فتحعلیشاه نوشت که «یک فکر در یک زمان در اذهان ما (ناپلئون و فتحعلیشاه) خطور کرده است»، و افزود که «من میل دارم همواره با تو روابط مفیدی داشته باشم.» آمدن نمایندهگانی مانند رومیو (Romiew) و ژوبر (Jaubert) به ایران در سال ۱۸۰۵٫م، امضای پیمان فینکناشتاین (Finkenstein) در سال ۱۸۰۷٫م، و آمدن هیات ژنرال گاردان برای نوسازی ارتش ایران و کمک به ایران در برابر روسها همه از پیامدهای آن پیوند بوده است.[۴۸]
به دنبال اتحاد بین فرانسه و ایران، عهدنامه فینکناشتاین منعقد شد که به ظاهر خواستهها و مقاصد فتحعلیشاه را تامین میکرد، ولی مواد قرارداد طوری تنظیم شده بود که ناپلئون میتوانست هر موقع که بخواهد از زیر بار تعهدات خود شانه خالی کند.
در این عهدنامه آنچه به نفع فرانسه بود از قبیل اعلان جنگ فوری به انگلیس و طرد انگلیسیها از ایران همه واضح و مثبت و مواد راجع به منافع ایران مبهم و تردیدپذیر بود و در هر صورت ناپلئون میتوانست آن مواد را بنا به مقتضیات زمان و سیاست خویش توجیه و تفسیر کند. تعهد راجع به تدارک توپ و تفنگ و افسر و عمله نسبت به مواد دیگر واضح و مثبت بود و همین مساله فتحعلیشاه را به امضای این عهدنامه وادار نمود، زیرا در آن موقع خود را بیش از هر چیز به وسایل و مهمات جنگی نیازمند میدید و امیدوار بود که به تدریج امپراتور را به اجرای تعهدات دیگر خود وادار نماید.
عقد قرارداد فینکناشتاین مقدمه ماموریت هیات نظامی ناپلئون در ایران گردید و ناپلئون چون شنیده بود که قبل از این تاریخ از طرف فرمانفرمای هندوستان و پادشاه انگلیس سفیری به نام سر جان ملکم (Sir John Malkom) به ایران آمده است، برای آنکه هرچه زودتر از نفوذ انگلستان در دربار قاجار جلوگیری کند، فرمان حرکت سرتیپ گاردان و همراهان وی را به ایران صادر نمود.
پس از امضای این قرارداد هیات نظامی فرانسه به فرماندهی گاردان وارد ایران شد تا بازسازی ارتش ایران را آغاز نماید. اما ناپلئون برای حمله به هندوستان و ضربه زدن به بریتانیا در شرق، قرار و مدارهایی با روسها نهاده و استقلال ایران را فدای جلب تزار برای حمله به هندوستان نموده بود. لذا نمیتوان پذیرفت که او در نزد روسها به نفع ایران کوششهایی نموده و برای استرداد چند شهر، به متحد خود فشاری آورده باشد.
در این زمان ناپلئون در اروپا به آخرین سلاح خود علیه بریتانیا دست برده و سواحل و بنادر آن قاره را به روی کالاها و تجارت بریتانیا بسته بود. تزار نیز در این ممنوعیت قارهای با ناپلئون همداستان شده، تجارت با بریتانیا را ممنوع ساخته بود.[۴۹]
بدینترتیب بر اثر ملاقات ناپلئون با تزار روسیه و عقد معاهده تیلسیت (Tilsit ــ ۱۸۰۷٫م) بین آن دو امپراتور سیاست ناپلئون نسبت به ایران به کلی تغییر کرد و امپراتور فرانسه، گاردان را با دادن دستورهای جدید مامور نمود که حتیالمقدور وسایل عقد صلح بین ایران و روسیه را فراهم سازد و از تجهیز سپاه ایران و مخالفت علنی با دولت روسیه خودداری کند.
فتحعلیشاه نیز وقتی از عقد قرارداد تیلسیت آگاه شد و فهمید که ناپلئون برخلاف تعهدات خود در ملاقات با تزار و در موقع انعقاد عهدنامه نامی از ایران نبرده و نسبت به استرداد سرزمینهای ازدسترفته ایران در قفقازیه پافشاری نکرده است، بیاساس بودن قول و پیمان امپراتور را دریافت و نظر مساعدی که نسبت به گاردان داشت تغییر، و از آن پس به وسایل مختلف او را مورد ملامت قرار داد.[۵۰]
نتایج سلطه سیاسی و اقتصادی روسیه و انگلستان بر ایران
بدینترتیب در رقابت بین دو قدرت توسعهطلب روس و انگلیس، ایران کشوری «حایل» محسوب میشد. در مورد کشور حایل در رقابت بین دو دولت قدرتمند، چنین بیان مینمایند:[۵۱]
کشور حایل دولت ناتوانی است که میان دو کشور بزرگ متخاصم قرار میگیرد. کار اصلی کشور حایل این است که این دو قدرت عظیم را از یکدیگر دور نگاه دارد و در نتیجه از خطر تصادم میان آن دو بکاهد.
آنچه از رویارویی مستقیم این دو قدرت طی یک دوره طولانی رقابت در ایران جلوگیری مینمود حاکمیت نظام موازنه قدرت در صحنه بینالمللی بود که تاحدی میتوانست از مخاصمات بینالمللی جلوگیری نماید. مطابق دیدگاه نظریهپردازان روابط بینالملل، از سال ۱۹۴۵ تا ۱۶۴۸٫م سیستم موازنه قدرت، که بر پایه آن چندین بازیگر بینالمللی با یکدیگر رقابت میکردند، تحولات نظام جهانی را تحتتاثیر خود قرار داده بود. مهمترین نتیجه این موازنه بینالمللی حفظ استقلال کشورهای کوچک بود که مانع از سلطه کامل قدرتهای بزرگ در این حوزهها میگردید.[۵۲] با وجود این در ایران قرن نوزدهم دایره نفوذ سیاست موازنه عمدتا به فعل و انفعالات دو کشور روسیه و انگلستان محدود شده بود و در نتیجه کشور ایران در کانون رقابتهای قطب شمال و جنوب واقع شد و به اقتضای شرایط نیز بعضی وقتها از کشور سومی به منظور مقابله با نفوذ دوجانبه این دو قدرت دعوت به عمل میآمد.
درست است که رقابت بین روسیه و انگلیس مانع از بلعیده شدن کامل ایران به وسیله یکی از دو نیروی استعماری و مستعمره شدن آن شد، ولی مداخلات سیاسی و نظامی روس و انگلیس از اقدامات اصلاحطلبانه به موقع و اتخاذ سیاستهای استقلالطلبانه و تغییرات اساسی در ایران ممانعت نمود.
گذشته از مداخلات مداوم و روزمره ماموران سیاسی کشورهای استعمارگر در امور داخلی ایران، اقدامات مداخلهجویانه و سرنوشتساز دیگری نیز انجام شد. تحریک ایران به دست زدن به دو جنگ با امپراتوری استعمارگر روسیه در زمانهای نامناسب از سوی انگلیس و حمایت نکردن به موقع شاه از نیروی نظامی ایران، تحریک ایران از سوی روسیه و فرانسه به اشغال هرات در زمان نامناسب و بدون ارزیابی از چگونگی حمایت انگلیس از شورشیان و مداخله نظامی آن کشور در ایران، علاوه بر جدایی سرزمینهای وسیعی از ایران، لطمات شدیدی به بنیه مالی و حیثیت سیاسی کشور وارد آورد. دو واقعه مهم دیگر نیز در تاریخ سیاسی، نظامی و اقتصادی ایران روی داد که وزرای مختار یا سفرای انگلیس در هر دوی آنها مستقیما دست داشتند. نتیجه این وقایع نابودی دو رادمرد مدافع استقلال ایران بود: قتل قائممقام فراهانی در سال ۱۲۱۴٫ش و قتل امیرکبیر در سال ۱۲۳۰٫ش.
با این وضعیت، در مورد روابط ایران، در عرصه روابط بینالملل با سایر کشورها، اصطلاح کنش یا وابستگی متقابل بیشتر کاربرد دارد. هر اندازه سطح وابستگی متقابل بیشتر باشد، میزان کنش متقابل نیز بیشتر است: کنش متقابل نه تنها تقاضا و پاسخ اقدامات کشورها، سازمانهای بینالمللی و سایر اقدامات غیردولتی، بلکه همچنین روابط ورای مرزهای ملی، مانند تجارت، سرمایهگذاری، انتقال تکنولوژی و گسترش و تهاجم فرهنگی را نیز در بر میگیرد. اعم از اینکه وابستگی متقابل را از جنبه مثبت یا از بُعد منفی در نظر بگیریم، نتیجهای که از وابستگی متقابل حاصل میشود، این است که در چارچوب سلسلهمراتبی قدرت اقتصادی و توانمندی علمی، هرچه کشوری ضعیفتر باشد، درجه وابستگیاش به کشور قویتر بیشتر است و هرچه کشورها از نظر توانمندی نظامی و قدرت اقتصادی برابر باشند، درجه وابستگی متقابل آنها متوازن است. بر این اساس نیز باید رابطه ایران با کل نظام بینالملل و به ویژه با بازیگران اصلی آن را بررسی کرد.[۵۳]
نکته دیگر اینکه در عصر امتیازات، که عمدتا سلطنت پنجاهساله ناصرالدینشاه را در بر میگیرد، بیش از هشتاد قرارداد (امتیاز) با دول استعمارگر منعقد شد. همراه با امتیازات اعطاشده، نفوذ سیاسی ــ اقتصادی روسیه و انگلیس نیز گسترش بیشتری یافت و تسلط آنان بر کل حیات اقتصادی ایران افزایش پیدا کرد. قدرتهای استعمارگر، که بر سر ایران با یکدیگر رقابت و در مواردی همکاری مینمودند، در دورههای همکاری، بیشترین صدمات را بر ایران وارد کردند.
آثار مخرب تولید برای بازار بینالمللی، آن هم در شرایطی که تعیین قیمت، نوع تولید و… در اختیار طرف خارجی بود، خیلی زود آشکار شد و قحطیهای مکرر ــ که احتکار توسط تجار و حکام وقت مزید بر علت میگشت و بر دامنه آن میافزود ــ زندگی دهقانان و شهرنشینان فقیر ایران را تهدید مینمود. در سالهای ۱۲۷۴، ۱۲۸۰، ۱۲۸۲ و ۱۲۸۳٫ق قحطیها، همراه ظلم و ستم فراوان، جان مردم را به لب رساند و با زیر سوال رفتن موجودیت نظام، لزوم تغییرات بنیادی در اوضاع سیاسی، اقتصادی و اجتماعی آشکار شد. ورود کالاهای خارجی، سبب نابودی صنایع دستی (به جز صنایع قالیبافی) و تغییر ساخت کشاورزی ایران شد. تقسیم بینالمللی کار و تحمیل آن بر اقتصاد ایران، از یک سو، و یکهتاز شدن کالاهای خارجی در کشور، از سوی دیگر، آشکارا نشان داد که برای مقاومت در برابر هجوم کالا و سرمایه خارجی، افزون بر تحولات مثبت سیاسی، میبایست به ماشین، علم و دانش تولید نیز مجهز شد.[۵۴]
بدینسان سلطه اقتصادی ــ سیاسی قدرتهای شرق و غرب بر ایران، کشور را در وضعیت نیمهاستعماری قرار داد و عکسالعمل مردم در مقابل این وضعیت، تحولات اجتماعی چندی را به دنبال داشت که نمونه آن حرکت و جنبش مردم در مقابل مداخلات روسیه و انگلیس، یا پس از پایان جنگ جهانی دوم، مخالفت شدید آنان با نفوذ انگلیس و امریکا در ایران بود. این جنبشها همواره با موفقیت کامل مردم علیه استعمارگران همراه نبود ــ زیرا قدرتهای استعماری از راه دیگری در جهت منافع خویش گام برمیداشتند ــ اما در بسیاری از موارد نیز چندان بیبهره از موفقیت نبود.[۵۵]
پینوشتها
[۱]ــ فرهنگ فارسی معین، ذیل استعمار
[۲]ــ جواد منصوری، شناخت استکبار جهانی، مشهد، آستان قدس رضوی، ۱۳۶۷، ص۱۸
[۳]ــ مجید رهنما، مسائل کشورهای آسیایی، آفریقایی، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۵۰، ص۱۵
[۴]ــ فیلیپ برایارد، امپریالیسم، پاریس، ۱۹۸۰، ص۳
[۵]ــ مجید رهنما، همان، ص۱۶
[۶]ــ جواد منصوری، همان، صص۲۷ــ۲۵
[۷]ــ تاریخ جهان باستان، ترجمه صادق انصاری، محمدباقر مومنی، علیالله همدانی، ج ۲ (تاریخ یونان)، ص۴۹
[۸]ــ مهدی بهار، میراثخوار استعمار، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۷، ص۲۴۰
[۹]ــ فربُد، عصر استعمارزدایی، تهران، آگاه، ۱۳۵۶، ص۴
[۱۰] – Robert, HeilBRoner, Les Grands Economistes, Paris, 1971, P. 177
[11]ــ همایون الهی، امپریالیسم و عقبماندگی، تهران، اندیشه، ۱۳۶۷، ص۱۷
[۱۲] – Cloude Farrere, L’inde Perdue, Paris, 1935, P. 130
[13]ــ ویل دورانت، اختناق هندوستان، ترجمه نامور، تهران، گام، ۱۳۳۶، ص۲۱۷
[۱۴]ــ همان، ص۲۱
[۱۵]ــ جواهر لعل نهرو، نگاهی به تاریخ جهان، ترجمه محمود تفضلی، تهران، امیرکبیر، ص۶۳۴
[۱۶]ــ پل بروک، جهان سوم در بنبست، ترجمه امیرحسین جهانبگلو، تهران، خوارزمی، ۱۳۵۳، ص۱۱۸
[۱۷]ــ کرت پاچنسکی، سفیدپوستان چهها کردند، ترجمه محمدحسین حجازی، تهران، توس، ۱۳۵۲، ص۱۹۳
[۱۸]ــ همان.
[۱۹]ــ ل. فیتونی، امپریالیسم و کشورهای توسعهنیافته، ترجمه هوشیار، تهران، پیشگام، ۱۳۵۷، ص۸
[۲۰]ــ همان.
[۲۱]ــ گونار میردال، طرحی برای مبارزه با فقر جهانی، ترجمه قهرمان بابک، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۳، ص۳۸
[۲۲]ــ الکس لاگوما، آپار تهید، ترجمه کریم امامی، تهران، خوارزمی، ۱۳۶۰، ص۱۱
[۲۳]ــ ساموراما شل، استقرار قدرت خلق در خدمت تودهها، ترجمه روفچایی، تهران، یاشار، صص۱۶ــ۱۵
[۲۴]ــ عبدالرحیم احمدی، همان، ص۳۱۵
[۲۵]ــ همان، ص۳۱۷
[۲۶]ــ آلبر ممی، چهره استعمارگر، چهره استعمارزده، ترجمه هما ناطق، تهران، خوارزمی، ۱۳۵۱، ص۱۰۳
[۲۷]ــ به نقل از دیوید کات، فانون، ترجمه رضا براهنی، تهران، خوارزمی، ۱۳۵۱، ص۹
[۲۸]ــ مجید رهنما، همان، ص۱۲
[۲۹]ــ والرستاین ایمانوئل، استقلال آفریقا، ترجمه علیاصغر بهرامبیگی، تهران، کتابهای جیبی، ۱۳۴۵، ص ۲۵
[۳۰]ــ احمد تاجبخش، سیاستهای استعماری روسیه، انگلستان و فرانسه در ایران، تهران، اقبال، ۱۳۶۲، ص۵
[۳۱]ــ لودمیلا کولاگینا، استیلای امپریالیسم بر ایران، ترجمه سیروس ایزدی، تهران، علم، ۱۳۵۹، ص۶
[۳۲]ــ حافظ فرمانفرماییان، تحلیل سیاست خارجی ایران، ترجمه اسماعیل شاکری، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۵۰، صص۳۴ــ۳۳
[۳۳]ــ عبدالهادی حائری، نخستین رویاروییهای اندیشهگران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب، تهران، امیرکبیر، ۱۳۷۲، ص۲۳۱
[۳۴]ــ همان، ص۲۳۲
[۳۵]ــ همان، صص۲۳۳ــ۲۳۲
[۳۶]ــ عبدالحسین نوایی، ایران و جهان، ج ۲، تهران، نشر هما، ۱۳۶۹، ص۱۳ــ۱۲
[۳۷]ــ محمدعلی چلونگر، کاپیتولاسیون در تاریخ ایران، تهران، نشر مرکز، ۱۳۸۲، صص۶۵ــ۶۴
[۳۸]ــ لودمیلا کولاگینا، همان، صص۱۱ــ۱۰
[۳۹]ــ مریم میراحمدی، پژوهشی در تاریخ معاصر ایران، مشهد، آستان قدس، ۱۳۶۶، صص۳۱ــ۳۰
[۴۰]ــ به نقل از مهدی بهار، همان، ص۴۲۷
[۴۱]ــ مریم میراحمدی، همان، صص۳۲ و ۳۳
[۴۲]ــ لودمیلا کولاگینا، همان، ص۱۲
[۴۳]ــ عبدالهادی حائری، همان، ص۲۳۹
[۴۴]ــ همان.
[۴۵]ــ مریم میراحمدی، همان، صص۴۸ــ۴۷
[۴۶]ــ همان، صص۴۹ــ۴۶
[۴۷]ــ عبدالهادی حائری، همان، ص۲۴۳
[۴۸]ــ همان، ص۲۴۹
[۴۹]ــ مهدی بهار، همان، صص۳۷۸ــ۳۷۷
[۵۰]ــ علیاصغر شمیم، ایران در دوره سلطنت قاجار، تهران، مدبر، ۱۳۷۵، ص۶۷
[۵۱]ــ حسین سیفزاده، اصول روابط بینالملل، تهران، میزان، ۱۳۸۱، ص۵۸
[۵۲]ــ همان، ص۷۹
[۵۳]ــ علیرضا ازغندی، روابط خارجی ایران (دولت دستنشانده)، تهران، قومس، ۱۳۷۶، ص۱۴
[۵۴]ــ ابراهیم رزاقی، اقتصاد ایران، تهران، نشر نی، ۱۳۶۷، صص۱۰ــ۹
[۵۵]ــ مریم میراحمدی، همان، ص۹۶
------------------------------------